با اتفاقات اخیر ، بی مناسبت ندانستم ، سروده زیر را بار دیگر تقدیم نمایم :
از این انسان ، که تو ، فردی از آنانی ، چه میدانی
ز نرخ ِ روز ِ آنانی ، که می بَلعند هر نانی چه میدانی
ز مُشتی دین فروش ِ وحشی و کج فهم ِ تکفیری
که بی اندیشه ، سر ها می بـُرند ، آنی ، چه میدانی
اسید و کوری و تنهایی و غـم های یک ، دختر
بهارت ، گر شود ، ناگه ، زمستانی ، چه میدانی
زَنان ِ کرد ِبی شوهر ، دو چشمان ِ به در مانده
ز شوهر های درمانده که در بَـنـدند و زندانی چه میدانی
ز تاول های پای کودکانی ، بی کس و معصوم
تو که هم درد ُ شاید ، مرد ِ میدانی ، چه میدانی
ز سر ها ، دست ها ، هر یک ، جدا از هم
ز قطع ِ پای افغانی که میرفت از پی ِنانی چه میدانی
تو که با گریه ء فرزند ِ خود ، بی تاب می گردی
ز اشگ ِ دختران ِ کـُرد ِ کاوانی ، چه میدانی
در آدینه خبر در شهر می پیچد ، دِلَـت روشن
تو از زاینده رود ِ گاه خشگ و گاه طغیانی چه میدانی
پاییز 94 - اصفهان
منصور شاهنگیان