سفره ای بی رنگ و بی بو پر زهیچ و نان خالی
با صفا و بی تکلف با خدا و پاک و عالی
دست هایی پینه بسته چهره ای درهم شکسته
بی ریا و بی تملق همچو چشمه از زلالی
می چکد از سقف خانه قطره های ریز باران
خانه ای کوچک زجنس بی ریا و بی جمالی
گویم ای رنجور بی کس کیستی نام و نشانی
با نگاهی پر زمعنا خواهد از من بی خیالی
گفت ای ساده چه پرسی اندر این غوغا نشانی
از کجا آرم نشانی اندراین آشفته حالی
نام نیکو بهر ما کو جز عمو جز ای فلانی
رو بسوی او که دارد کاخ زیبا و جلالی
نام ما رنجور غمها نام او قربان و آقا
سهم ما کوخ است و پینه سهم او کاخ مثالی
روزوشب مشغول کارو نیمه جان از زحمت اما
سهم ما این نان خالی سهم او مال و منالی
ماکجا و او کجا از ما چرا پرسی نشانی
مادراین بی حس و حالی او به دریای ریالی
روزگار ما سیاه و بخت خوش از ما فراری
بیش ازاین ازما چه خواهی کم نما اکنون سوالی
رفت و با لبخند ساده با خدا کرد این دعارا
من چه نالم از نداری تاتو هستی لایزالی
هرچه دادی و ندادی باشد از تو اختیاری
صاحب هرجان و مالی توبه از هر قیل و قالی
غمین