شوق وجود

به شوق روی تو از لحظه روز الست
چو دیوانه از کویت رمیده و مست،مست
هزاران پرسه در ضمیر و هزاران حرف
دل بی قرار نام تو آرام می برد به صرف
امید این که لحظه ای ز پرده دلت
قفل زبان بسته بگشایی به فضیلت
باز گوییم چشم در چشم هم گفت و گو ،سخن
آنچه سنگینی دلم و آنچه سخت است از او گفتن
چشمانم به دست تو از کرم لطفی نما
گرما بخش وجودم باش و پایان این سرما
نام تو ای دوست سخت بر وجودم حک شده
وجودی که دیگر بودنش برای خود شک شده
نقش تو امروز بر در دیوار این پیکر نحیف
قطار خاطره هاست و آرزو های صف به صف ، ردیف
نمیدانم که در نهاد ما چه شد به روز نخست؟؟
صندوقچه راز دل خاموش و کلیدش نجست
می دانی که تنهایم و تن سنگین ، فصل کوچ
بال های شکسته عزم سفر دارم و ماندن پوچ...