پنجشنبه ۲۹ آذر
|
دفاتر شعر امیر یزدی (انار)
آخرین اشعار ناب امیر یزدی (انار)
|
قلک حدیقه
مادرم تعریف می کرد بچه که بودم، یه وقتی شنیدم بابام به پول احتیاج داره،عمدا دستم خورد به قلکم افتاد و شکست.پولاما جمع کردم و دادم بابام برام نگه داره تا موقعی که تصمیم بگیرم باهاش چی بخرم.
خطوطِ مبهمِ یک مردِ خوش سلیقه شکست
دوات کار شما بود ، یا که لیقه شکست؟!
شبیه جام جم از آسـمان زمین افـتاد
اگر غلط نکنم ، مثل یک عتیقه شکست
سکوت دخترکی زیر بارشِ چشمـش
سکوت دخترکی زیر دست تیغِ شکست...
چه روزها که کنارش گذشت و صد افسوس
سه سال خاطره در عرض یک دقیقه شکست
نه قصر و مسجد و کاخ و نه دیر ویران شد
نه پا و دست و سر و سینه و شقیقه شکست
فقط برای شکوفایی کمـی لبخند
به خاطر پدرش ، قلک "حدیقه" شکست
25/1/91
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.