قصه ی عشق چنین است
که از پنجره ی
بی در و بی شیشه ی این خانه ی ویران
جداست
وصدایش
صدای پر پروانه ی خوش خال و خطیست
که در این دار زمین
در پی یک قطرهی گل میگردد
قصه اش طولانیست
و در این راه کسی پیروز است
که همه خار وخرابی سفر را
سر چشمان پر از اشک فراقش بنهد
دم نزند
بشنود یا که ببیند
بمیرد ولی
دم نزند
قصه ی عشق چنین است
که جان بخشدش او
تک تک ابیات کسی چون غزل همدم هر
عاشق و بی همدم و درمانده در این حال فراق
و سکوتش
پر از همهمه ی شهر پر از ولوله ایست
که همه کوچه ی آن
بوی نم یک آب و جاروی حسابیست برای تو و دوست
قصه ی عشق چنین است
سر جایت بنشین
بشنو و دم نزن و در پی یک معجزه باش
منتظر بی کس و بی یار
ویا هر کس دیگر باشی
در پی آخر این راه مباش چون مجنون
که اگر کل جهان در پی کارت بشوند
بی کم و کاست
قصه ی عشق چنین است
که دیوانه زه مه دور نگه دارد و بس
اگرت مادر عشق تو هنوزم زنده است
پس تحمل کن بر این وضع خراب
هر کجا برد تو را
سیلاب ویرانگر عشق
با دلی شاد در آغوش بگیر امواجش
<span style="\"font-size:16px;" line-height:25.6000003814697px\"="">بشنو دم نزن و در پی یک معجزه باش
پ7:صبر را دل میبایست باشد
در غیر این صورت صبری هم نیست
و ماد عش همان سر چشمه ی صبر است یعنی قلب .
نقدهای اساتید رو با کمال میل و با زبان روزه مینوشم..