جواب نيكي( اول)
رهگذر از راه صحرا مي گذشت
پس صدايي آمد از پهناي دشت
كو همي مي گفت با حال خراب
رحم بر مخلوق حق باشد ثواب
با شتاب آمد به سوي آن صدا
تا ببيند كيست آن صاحب صدا
ناگهان ديد ش صدا از آتش است
از درون هيمه ايي پرآتش است
چون نگاه خويش در آتش نمود
ديد ماري حلقه در يك ظرف بود
مار بودي حلقه پيچا پيچ، سخت
حبس بودي اندرون آن شور بخت
چون نگاهش سوي او افتاد مار
اشك ريزان شد طلب با حال زار
رهگذر چون حال او اينگونه ديد
سوز دل بر حال وي آمد پديد
دست در آتش نمود و سوخت آن
زندگي بر جان ماري دوخت آن
چون برون گرديد مار از حال زار
رهگذر راهي شد و شد سوي كار
پس صدا آمد ز مار اي رهگذر
هيچ خواهي سهم خود در اين گذر
رهگذر گفتا كه سهمم چيست يار
گفت باشد سهم ياري، نيش مار
رهگذر شد در تعجب زين سخن
از تعجب خشك گرديدش دهن
گفت باشد اين چنين رسمي محال
نیش ماری کی مرا باشد حلال
رسم شيطاني بود اين رسم شر
اين چنين دنيا بگردد پر ز شر
مار گفتا رسم ما اين است اين
گر بخواهي مي توان پرسيد زين
در جدل بين دو كس گر اين چنين
بهتر آن باشد بپرسي راه دين
پس گذر بودش به ره يك گاو نر
مار پرسيدش ز خير و جاي شر
ترس نيش از مار كردش بنده او
گفت، حق باشد به مار و رسم او
اين چنين حق، گاه سوي زورشد
ترسِ از نيش آمد و حق دور شد
گاه ترس از زور مي گويد سخن
در طمع گاه دگر گوید سخن
مار گفتا رهگذر، دستت بيار
تا ببوسد دست خيرت، نيش مار