اشاره
حتما دوستان انتظار حقی داشتند تا شعر اخوانیه ی مرا قبل از اخوانیه ی جوابیه ی استادفقید «عمران صلاحی» بخوانند.حقیقت این است که من نمی خواستم اخوانیه ی خود را -که در آن به مسائلی شخصی و خصوصی اشاره شده بود- درج کنم ؛ اما بعد دیدم وجه خوبی ندارد که من اخوانیه ام را منتشر نکنم ، این بود که با ویرایش کلی و حذف ابیاتی اکنون آن را به شما عزیزان تقدیم می کنم.این نکته را هم بگویم که در اخوانیه ی من-که بعدها به آن افزوده شد و از حالت فی البداهه در آمد- در ابیاتی به انتشار کتابهایم اشاره شده که با معرفی «عمران» به چند ناشر صورت گیرد.استاد «عمران» ذیل اخوانیه ی خود در چند جمله ی منثور به مسائل حقی اشاره فرمود که من حرف و تقاضایم را پس گرفتم....حالا اگر حضرت سیدالرئیس ملحق (ادام الله توفیقه)شعر اخوانیه ی استاد «عمران» را در ادامه ی اخوانیه ی من بار دیگر آوردند فبها ؛ والّا فلا....اینکه من نیاوردم به دلیل نابلدی ام است که در فضای مجازی خیلی کارها را بلد نیستم.اگر می خواستم بیاورم مجبور بودم بیت تا بیت همه را تایپ کنم که خسته ام می کرد....
_______________________________
سلام آقـــای «عمــــــــران صلاحــی»
که بـــاده ی طنـــــز داری در صراحی
در این دوران کـه جوراجور جور است
عزیز من! بگـــــو حالت چطور است؟
.......................................................
سه شنبـــــه ســـوم خـرداد امسال
بــــــــرای دیـــــدن یـــــاران مفضال
نهــــــادم بـــا تمـــام خستگــــی پا
به دفترخـــانــه ی(!) طنــــز گل آقا
پس از احــوالپـــرسـی با تنی چند
از اذنــــاب گل آقـــــای خـــردمنــد
ســراغ حضـــرت عالــــی گرفتــم
ندانی بـــا چــه خوشحالی گرفتم
جوابم داد منشـــی:صبـــــح فردا
«صلاحی» جـان ما می آید اینجا
دو گوش آویختـــه تــا روی شانه
از آنجا صاف برگشتـــم بـه خانه
غرض؛میخواستم حـالت بپرسم
ز وضـع و حــال امسالت بپرسم
کنــــارت لحظـــــه ای آرام گیرم
ز صهبــــای کلامـــــت کام گیرم
نگفتم تا کنـــون هر چنــــد با تو
«صلاحی» جان که میمیرم صفاتو
دلیلــش مشکلات روزمـــرّه ست
که بر اعصــاب مـا مانند ارّه ست
وگـــر نه آرزومنــــــدم که هر روز
کنـــــارت باشم ای یار دل افروز
خـــــدا را بـــــوده ام از نوجوانی
ارادتمندت ایـــــن بایــــــد بدانی
گرفتـــم همدل و همراه هستیم
کجـــــا از حال هم آگاه هستیم؟
چــــرا ایــــن روزگار سفله پرورد
پریشان چون بنات النعشمان کرد؟
...................................................
غرض ؛ این شکوه ها از چرخ گردون
بماند...خواهشــــی دارم هم اکنون
تقاضایـــی مـــــــــرا باشد ز سرکار
بیا و منّتـــــی بـــــر بنـــــــــده بگذار
صریح و واضح و بی پرده ، روراست
به فوریّــت (دلت البته گر خواست)
مــــــرا از وضــــع طنـزم با خبـر کن
دو خط بنویــــس و اظهار نظـر کن
«گل آقا» در غیـــاب و در حضورم
فراوان گفتـــــــه ای سنگ صبورم
که باشد طنـــزهایـــــم در جزالت
چو آثار «جلــی» اشعار «حالت»
نه تنها او کـــــه چندین فرد دیگر
از استادان بر این قولنــــد و باور
از ایـــن اظهارها البتـــه خرسند
نبــودم هیچگاه ای یــــار فرمند
بدین خاطر که تاثیر از دو استاد
که در فردوس بادا روحشان شاد
نه حالا و نـــــه در ماضی گرفتم
شما را این میــان قاضی گرفتم
گر اشعارم از آن دو رونوشت است
به زعم من نه زیبا بلکه زشت است
یکی ناشاعــــــرم مغبون و بی رگ
اگر سازم عنِ مصنـــــوعی سگ!!*
...................................................
بر این باور اگر هستــی که داعی
یکی فردم به طنـــــزآباد ،ساعی
محبت کـــــــرده کاری کن نهایت
ز خیــــــــــل ناشــــــران آشنایت
که با آنان ترا نشر است با حشر
دهند آثار طنـــــز بنـــــده را نشر
نیفتد از قلم این نکته ای دوست
که نظم ونثرطنزت سخت نیکوست
نوشتم با «گل آقا» نامه بسیار
که اشعارم به دست چاپ بسپار
ولی این آدم خـــــوب و جوانمرد
که از دستش نریزد عقـــرب زرد
جوابم را نه «نه»گفت و نه آری
و من هم سخت کـردم بردباری
نمی دانم چه رازی درمیان است
کز این بابت به من نامهربان است
................................................
چه پنهـــــان از شمـــا آزرده خاطر
از این بی اعتنایی هاست«شاطر»
خلاصه رایــت ار جز رای غیر است
در انجام چنین کاری که خیر است
محبت کــــــرده ، بفرستم جوابی
ثوابـــی کن کــه در راه صوابـــی.
_________________________
*یکی در جلوی خانه اش نشسته بود و در مقابلش توده ای خاکستر و پشم میش و موی بز قرار داشت.از او پرسیدند با اینها می خواهی چه کار کنی؟گفت:می خواهم عنِ مصنوعی سگ بسازم!!گفتند:آخر پدر نیامرزیده!آن نجاست ، طبیعی اش چه ارزشی دارد که تو می خواهی مصنوعی اش را بسازی؟...البته در مثل مناقشه نیست.