می چکدعنکبوت
چکه چکه بر شانه ام
چون بدیده بر دلم
خرابات هست خانه ام
تا بسازد بر تنم لبا س سفید رفتنم
تا بسازد پیله
اشک و ناله ام
تنها سلاح بی کسی در خانه ام
ای خدا
کاش به پروانه رهم زین پیله ام
پر کشم بر شانه ات
بوسم لبت
...................
رفت آنهمه باغ و بوستان زیبای دلم
رفت آنهمه شوق و شادی و سرور
می نشست بر بام خانه ام
بلبلان خوش صدا
زیبا و دلربا
میخواندند نغمه سحر انگیز بهار وصال
رفت آن صدای سحر انگیزشر شر آب زندگی
از چشمه آب حیات دلم
......
سوخت خانه دلم
چون این جسم ضعیف
نشد لایق قربان به خالق دلم
چون اشک و خون دلم
نچشید بوی و عطر محبوب دلم
به انتخاب و امتحان
شد روسیاه این دلم
........
خانه گزید یاس و نومیدی بر دلم
خشکید شوق بر دلم
چین و شکن شد هدیه اش بر رخم
آمد عنکبوت بر چاره دلم
تا غربتم پاره کند
مرا قلبم چون مصطفی (ص) به نجات آشنا کند
قلب شکستم به فرمان خالقش به آرامش کند
......
چون خالقم دید ذره ای زیبای بر دلم
هر چند تعفن سلطه کرده بر دلم
عنکبوت انداخت بر شانه ام
به کلید حل مشکلم
....
کند فریاد خالق دلم
من هستم بی مانند و بی همتا به مهربانی بر هر دلم
که شود ذره ای زیبایی دلش چون دلم