بخشش و برکت ( دوم)
موسي آمد سوي حق، گفت راستي
كي توان افزون نمود اين كاستي
حق بر او گفتا تو نيمه ديده ايي
از درختش ميوه نارس چيده ايي
گر بخواهي طعم شيرين ميوه را
صبر بايد تا رسد آن ميوه ها
نيمه شب رو از پس آن ديگري
تا بچيني ميوه ي شيرين تري
شد به نزد منزل ديگر به شب
ديد او هم شد برون در نيمه شب
رفت تا شد نزد گندمهاي خويش
گندم از خود كاستي، دادي به خويش
نزد او شد، در سئوال آمد از او
راز اين كارش بكرد او جستجو
آن برادر قصه ي خود را بگفت
در سخن گفتا كه ما را هست جفت
آن برادر، فكر فرداي خود است
فكر زوج و جفت تنهاي خود است
او نيازش بيشتر ز انبار من
زين سبب شد سوي او از بار من
باز سوي حق در آمد در نماز
گفت موسي اين كلام اندر نياز
كه اي خداي آسمانها و زمين
حكمت افزون شدن واگو از اين
كي توان از كاستن آيد فزون
چون برون ريزي، چرا افزون درون
در ندا آمد ز سوي حق پيام
پوسته را ديدي، نديدي آن تمام
چون كه بخشيدي ز اموالت يكي
شاد از اين بخشش شود حالت يكي
حال شادت كينه ها بيرون كند
سنگهاي پيش رو مدفون كند
راه بگشايد به دنياي اميد
زين سبب آرامشت آيد پديد
چون كه آرام آمدي در كار خود
فكر در كار آري اندر بار خود
چون كه فكر گرديد سلطان بشر
اشرف المخلوق آدم شد به سر
فكر تو افزون نمايد كار تو
پر كند هر بار او انبار تو
اين يكي از صد بود در حكمتش
صد دگر درياب حكم رحمتش
اين جهان هرگز نباشد بي حساب
با بصيرت گر نگه كردي كتاب