قصر یخی گسسته شد گشوده شد در قفس
عروس غنچه میرسد شکوفه ها زپیش و پس
سرک کشیده از افق نگاه گرم آفتاب.......
رسد زدامن چمن عطر بهار خوش نفس
خیز خزان نشسته و طلیعه بهار شد...........
سکوت غم شکسته از طنین چشمه سار شد
دویده جان تازه ای در تن سخت و سرد سنگ
کرده به بر پیرهنی نقش زگلهای قشنگ
شسته غبار دشت را ابر سپید مهربان
بر سر گیسوان او نهاده تاج رنگ رنگ
خیز خزان نشسته و طلیعه بهار شد...........
سکوت غم شکسته از طنین چشمه سار شد
زدوده شور موج رود رخوت شوره زارها
فتاده گل به صورت زرد و نزار خارها
خاک تکیده زمین رها نموده خواب را
صلا زده به باغ گل ترانه هزارها....
خیز خزان نشسته و طلیعه بهار شد...........
سکوت غم شکسته از طنین چشمه سار شد
دست طبیعت زمین قلم زده اشاره ها
به امتثال امر حق نگارش نگاره ها
دیده دل گشا ببین بهرکجا نشانه ای
نگر تو رستخیز جان حکمت این نظاره ها
خیز خزان نشسته و طلیعه بهار شد...........
سکوت غم شکسته از طنین چشمه سار شد
رقص کند در آسمان چلچله های شاد و مست
بروی شاخه های گل شاپرکان به خیز و جست
ابر نشسته در میان باد به گرد او دوان..........
بارش نغمه ها از این وان دگری ساز بدست
خیز خزان نشسته و طلیعه بهار شد...........
سکوت غم شکسته از طنین چشمه سار شد
کینه زدل برون نما سینه نه جای کینه هاست
عشق در آئینه دل قاعده قرینه هاست
دل صدفست وگوهرش نایره محبتست
بهار خود بهانه ای برعمل بهینه هاست
خیز خزان نشسته و طلیعه بهار شد...........
سکوت غم شکسته از طنین چشمه سار شد