زلال بگو!
ازان مي حلال بگــو!
بگــو ز وصـل منوّر بــه زيــر پرتـو عــشق
شبيه چشمه روان شو وَ حرف را در اوج حال بگو!
بگــو ز عــاشقي از شور و مهرباني و گرمي ، بگو ز خلوت ماه
وَ از قــرابت جــــاري وَ حكمت و ره كمـال بگــو!
نه اينكه بركه ي خاموش و بي رمق بشوي!
نه اينكه مثل ِ لال بگو ،
زلال بگـو!
زلال بخوان!
خوش آبتر به عاطفه مان
به من تو حال بده از فنون عشوه گري
بيـــا دو بـوسه جلوتـر وَ چند چشم معطّر چو آب روان
بخوان به وزن زلال و بزن بــه ريتم زلال و بنـوش بـاز مــرا
كسي نشسته شبيه تو در اريكه ي قلبم بدون زبان
تكان بده دل بشكسته را كمر به كمر
و راز اين حكايت جان
بگير عيان
صداي مرا
بنوش هاي هاي مرا
ببين چقدر به ياد تو زنده تر شده ام!
من از تبــار جنونم شنو به گوش دو چشمت نـداي مـرا
بيـــا كه رقص مـن از دامن نگـاه تــو اينك چــو آب مي ريـــزد
نموده اي به خودت پُر، عجيب اي گل خوشبوي!جاي مرا
و من بجز تو كسي را رها نمي بينم
بگيــر دردهاي مـــرا
وَ هاي مرا