دیشب ...

دستان زمین ، بوی  نا  گرفت

از بس دیشب ...

خدا  به حال من و تو ( ما )   گریه کرد.

مهران پیرستانی /زمستان 89

________________________________________________________

پ . ن :

سروران و اساتید نازنین ام

همانگونه که شاهد  هستید تاریخ نوشته به سال پیش میرسد.

دیشب آنچنان تحت تاثیر لطف و محبت اساتیدم قرار گرفته بودم  که تمام دست نوشته هایم را مرور کردم،

تا شاید چیزی در خور تشکر بیابم ؛ که به نوشته ی بالا رسیدم.

شرمنده ام اگر سطح سواد و شعر من بیش از این نیست . امیدوارم از این کمترین قبول فرمایید .