می گریم و می نالم ، طوفان زده ی دردم
بعد از شب طوفانی ، آرام نمی گردم
برخیز و بکن کاری ، زین بیش که میدانی
محتاج نوازش را برهان ز پریشانی
صد بارم اگر رانی ، از کوی تو نگریزم
خاک کف پایت را ، در دیده ی تر ریزم
ای صورت جان من ، ای جان جهان من
از دست بشد یکبار ، در عشق عنان من
دلبسته ی رویت را زین بیش میازارش
ترسم نبری صرفه ، زین آه شرر بارش
مدهوش به پای تو ، افتاده منم چون گرد
بر خط غبار من ، بنشسته جهانی درد
بیداد تو بر بادم ، داد و من بی حاصل
عمریست که می گردم هر دم به طواف دل
بردم به گریبان سر، از هجر تو مه پیکر
وصلت چو شود روزی ، از خاک برآرم سر
بر درگهت ای مه رو ، چون بوسم و سایم رو
ما را نظری بنمای ، مفکن گره بر ابرو
از هجر تو می سوزم ، فریادم و خاموشم
فارغ ز زمان پیچد ، افسون تو در گوشم
روزی که تو را باشد بر من نظری ای ماه
من یوسف کنعانم ، باشم چو به قعر چاه
شادم ز غم عشقت ای گلبن نو رسته
گر زخم زنی جانا ، عاشق نشود خسته
مهجورم اگر داری ، ای یار تو مختاری
معشوق کدام است او ، بر دل ننهد باری ؟!
این سیل دمادم گر بنیان مرا برکند
خوش باد سرت ای جان ، عاشق نپذیرد پند !
کوتاه سخن اینکه ، از دیده سرشک من
هر شب چکدم جانا ، بر صورت و بر دامن ...