يکشنبه ۲ دی
طنز - وام بانکی شعری از اصغر زند
از دفتر دفتر نخست نوع شعر مثنوی
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۳ ۰۸:۲۳ شماره ثبت ۳۳۷۸۱
بازدید : ۷۵۲۰ | نظرات : ۱۹
|
|
خفتن بی دست و پا در زیر تانک
به که وامی را طلب کردن ز بانک
کان یکی در دم بگیرد جان تو
وین مداوم هستی و سامان تو
از برای وامکی جانی طلب
می کنند این بانکداران جلب
ضامن اندر ضامن آری تو بسی
تا مگر مقبول بانک افتد کسی
دسته چک با گردش پر چرب و چسب
بانضمام سفته و پروانه کسب
در حساب نرخ سود و طول قسط
افتی اندر بند دام غول قسط
تا ادای اصل و سود وام خویش
رهن ملکی باید از اندازه بیش
تا که مستهلک شود اقساط وام
مرد وامی هم شود عمرش تمام
مرده و آلونک او در گرو
داس وامش کرده اموالش درو
جز که اقساط معوق هیچ چیز
چنگ وارث ناید از فوت عزیز
از حقیرت بشنو و پرهیز کن
برگ وامت را کنون صد ریز کن
اندرین اثنا شنیدم این پیام
کان فلان بانکی دهد بسیار وام
تا سروشم آتشی در حال زد
جستم از خواب و لبم تبخال زد
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.