چرا باید به حلقوم قلم انسان فشار آرد
مگر رنج بشر از اوست
مگر چشمش حقیقت را نمی بیند
صدای آن مسلسل راکه با هر ماشه ای
سیلاب خون باردوآن داغی که بر
قلب مسلمان زاده بنشسته
از آن اشغال وحشت زا
مگر ظلم وجنایت را نمی بیند
نمی بیند که آن مادر
چکونه کودک شش ماهه خود را
به روی سینه آورده
و او خاموش فریاد است؟
و آن خیمه وآن چادر
که می سوزد در این صحرا؟
مگر بیت المقدس خانه ی امن رسولان نیست
زمین وحی وزیتون
طور سینا نیست
واکنون آن همه آماج شلیک است!
حقیقت روشنی بخش است و
او چشمان خود بسته
مگر شمشیر ونیزه کم سپاه می کشت ومی انداخت
که حالا او پناه برتانک وتوپ دارد!
اگر گرگی بتازد بر رمه از زور مجبوری
دریده می کند یک یا دوتا از گوسفندان را
ولی اینک ببین انسان با تدبیر واندیشه
ببین این قتل عام همنوع خود را!
و آنسوتر چگونه مردم سوری
به خون گرم غلتانند
و این جور وجنایت گورهایی وه چه تاریک است
واو در آن سرازیر است ولیکن خود نمی داند
بیا انسان آزاده!
بِکِش نعش حقیقت را
زاین آلودگی ها و جنایت ها
و بنما چهره ی مظلوم دنیا را
بیا فریاد زن :
«نفرین به هر چه ظلم وبیداد است»
بیا با هم مودّت را به روی سینه
بنشانیم و باهم ریشه ی
ظلم وجنایت را بخشکانیم.