پس چرا شهر ادب صاحب و سالار ندارد
کوچه ها یخ زده و شخص وفادار ندارد
این چه شهری است که بر چشمه ی چشم شعرایش
آب غم می چکد و شاعر خوش حال ندارد
یک نفس ،یک قدمی یا قلمی شعر تری را
به بهای علفی می خرد و کار ندارد
رنگ مو، لاک سفید و همه اقلام تجمل
به دلار است و یورو، شعر نو بازار ندارد