سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 28 آذر 1403
    18 جمادى الثانية 1446
      Wednesday 18 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        چهارشنبه ۲۸ آذر

        لحظه ها

        شعری از

        محمود مسعودي(ساده)

        از دفتر دل نگاري هاي ساده نوع شعر نیمائی

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۵ مهر ۱۳۹۳ ۱۶:۵۵ شماره ثبت ۳۰۹۱۱
          بازدید : ۷۶۱   |    نظرات : ۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمود مسعودي(ساده)

        لحظه ها تنگ بلوری خالی
         خالی از رنگ و لعاب
         خالی از حادثه اند
        لحظه ها بی حسند
        لحظه ها بی نامند
        به زبانی خامند
        ما بر او  شال و کله می پوشیم
        ما در او نفرت و غم می نوشیم
        ما در او شرم و حیا می بینیم
        حس خود یا که خدا می بینیم
        ما در او عشق و صفا می کاریم
        دانه ی صلح و  جفا می پاشیم
        لحظه ها پا ک ترینند به زبانی همه عمر
        لحظه ها ناب ترینند به بیانی همه روز
        یادمان باشد نشماریم دندان زمان
        قلمی برداریم
        رنگ شادی بزنیم
        رنگ یاری بزنیم
        حس نشکفته ی یک غنچه بر او عرضه کنیم
        حس نامیدن یک بچه بر او عرضه کنیم
        نگذاریم که خالی شود او
        خام ماند و خیالی شود او
        پر کنیم از هیجان، از لذت
        خالی از کینه و تحقیر و خطا
        یادتان باشد
        بر سر کوچه نیاویزدش
        در دل خواب نیندازیدش
        عبرت مردم همسایه نگردانیدش
        حس تکرار از او برگیرید
        لحظه ها  پاک ترین خلق خدا می باشند
        اتهام بد و بدشانسی و بد یمنی از او بستانید
        تا که عریان شود و بهر وفا اماده
        لحظه ها زیبایند
        مشکل ار هست به چشمان شماست
        مشکل ار هست به اتم های به دام افتاده ست
        لحظه ها دریایند
        غرق او باید گشت بهر مرواریدی
        بهر رقصیدن با ماهی ها
        یا که پرسیدن احساس خدا
        بهر یک لحظه ی نورانی از امواج رها
        لحظه ها خام ترینند ولی
        شیب شان سوی امید
        رویشان سوی خداست
        سمت و سویی دارند که پر از توحید است
        امتدادی دارند که در طول زمان ،عرض زمین جاری است
        حس پژمردن و تنها ماندن
        حس آلودن و خود جاماندن
        نه عبایی ست که بر قامت او موزون است
        حس معصومیتی نورانی
        حس دستان پر از ازادی
        حس بوسیدن یک جرعه ی ماه
        حس بوییدن یک قطره ی اشک
        حس تابیدن یک شعله ی عشق
        حس رقصیدن یک شبنم صبح
        همه در فطرت پاکش جاریست
        لحظه ها را مسپارید به غیر
        عمرشان کوتاه است
        دلشان می تنگد ، تنگ شان می شکند
        لحظه ها معصومند
        نگذارید که آلوده شوند با خیالات محال
        نگذارید به دریوزگی افتند به راه
        نگذارید که در اخر خط
        تشنه ی یک آنم یک لحظه شوید
        لحظه ها قافیه دارند ،نگویید که نه
        قافیه های که به دنیای زمان ،وزن بشر می جویند
        مدح خدا می گویند
        جهاربیتی و رباعیی ،غزل می گویند
        معرفت نیست غزل بستانید و بر او مرثیه ها بسراید
        لحظه ها قطره ی آبند به دستان شما
        لاجرم خواهند ریخت
        تا که فرصت باقیست
        عطش خویش فروبنشانید
        نفس برگ گلی تازه کنید
        تشنه ای  را برهانید ز مرگ
        هدفی را برسانید به اوج
        قلمی را برسانید به شوق
        هنری را به جهان عرضه کنید
        غمی از دوش بشر بردارید
        گاهگاهی بنشینید لب حوض
        به صدای سفر ماهی ها
        به سکوت خفته بر سایه ی سنگین درخت
        و به فواره ی باریک زمان خیره شوید
        و هنوز آنی از یک لحظه اگر باقی بود
        فرصت عشق به گلبرگ دهید
        که شناور شده است و ندارد عمری
        هیچ مترسید
         بجز آب زلال
        بجز از پاکی احساس و خیال
        هیچکس شاهد نیست
        گر کسی هست نامحرم و ناراضی نیست
        لحظه ها را بنویسد به سنگ یک کوه
        به برگ یک دشت
        به نور یک ماه
        به رسم الخطی که شما می دانید و خدا
        نگذارید که این پاکترین خلق خدا 
        ثبت نگردد و بمیرد در ناکجا آبادی 
        نگذارید که اگر روزی به جهان برگردد
        بگریزید ز چشمان بلورین و پر از لیزر وی
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5