فصل اول
(غدیر)
بازهم فصلی از عید آغاز شد
جملگی حرفی به رنگی ساز شد
از شجاعت از همه تدبیر او
از کرامت از همه آیین او
آن یکی گفتا به کعبه زاده شد
این یکی گفتا که عصمت داده شد
آن یکی گفتا که درجاییش خفت
وان یکی گفتا که پیمانیش سفت
آن یکی گفتا به وقت کودکی
بود اول مردمان در (جود) کی
از برو رویش چنانی قصه ها
ساختند یوسف به وقت غصه ها
بارها گفتند از دامادیش
فصل کار و بار و مردم داریش
چون به مسجد میشدی وقت نماز
چشم خود می داشت سائل را نیاز
در همین وقت نماز تیر از پی اش
می کند از استخوان تیر از نی اش
بارها درجنگ تنها می شدی
با سپاه کفر یکجا می شدی
لیک شمشیری که او میداشتی
کفر دین از هم جدا میذاشتی
عاقبت در وقت الحج الوداع
داد اله بر رسول خود ندا
کین همه آیین ودین افراشتی
مردمان با خود همی می داشتی
جملگی خط است وبطلانی بر او
گر نیاری مردمان بر گرد او
داد مردم را ندا آن خوش عطا
آن جمیل کائنات آن مصطفی
آی مردم من شما را سرورم
از شما بر هر کدامی برترم
می دهم فرمان شما را در غدیر
این علی مولاست زین پس بر سریر
او کند زین پس شما را رهبری
نیست برتر همچو او در سروری
پایان فصل اول
سید مسعود حسینی (ثالث)