(نکته:سعی کردم دلنوشته ای کوتاه شود ولی میسر نشد)
دوستانم می گویند از شادی بنویس
از صلح وزیبایی
عزل ودوبیتی های عاشقانه ساز کن
همه را مهیا نمودم
نقش ها ردیف هاو قافیه های شاد
خواستم از خال لب وطنازی بنویسم
بنویسم از رسم فرهادها وتیش ها
ازشیرین سخنی های شیرین و...............
وبه شیرینی که رسید بغض تلخی راه گلویم را بست
وباران ضمیر مرا به خود
وقلم ایستاد
هرچه کردم مجال نداد
قلمم باز ایستاده بود
بانگ برقلم زدم
الحاح نمودم
واورا به آن قسم دادم که به اوقسم یادکرده بود
به آنچه رسالت قلم است
من بودم وپافشاری اوبود مصمم وایستاده
بانگ زدم می خواهم از صلح بنویسم از زیبایی
وپژواک ص..و،ص...و،زی......زی
دیدم نمی شود
قلم در دستانم به گریه بود
واشک قلم بود بنان لرزانم
عجب داستانی شد
گفتگوی من او
قلم بودناله وگفت:
از کدام شادی
از شادی کودکان بی تن
از سرانی درمیدان ورزش پلیدان زمان بازیچه است
با کدام شادی بنویسم
مادری امروز لب فرزند بی سرش را می بوسید
خوب قضاوت کن
چطور؟صلح بنویسم و کبوتر آزادی
چگونه ؟......................
.
.
از صلح بنویسم از مادان بی فرزند
از صلح بنویسم نسل کشی
از صلح بنویسم وسکوت جهانی
ازصلح بنویسم واز بی ارزشی جان ها
قلم بود گریه ومن وشرم
وعرق های سرد شرم
قلم را عوض نمودم
اما هرکدام به دفترم رسید
جام برتن درید
بیاد شکم های دریده مظلومان سارایو افتادم
بیاد کوکان مظلم میانمار
بیاد مصر حلب وشام وبحرین افتادم
به کدامین گناه
جرم این کودکان چه بود
مسلمانی؟!
وقلم همه متفق از غم های انسان های متمدن می نوشتند
برقلم ها بانگ میزدم شاد بنویس زیبا بنویس
دوستان نابم شادی می خواهند
قلم طاقت نیاور واز دستم گریخت
وخطی بر دفترم کشید
خطی بسان گلوله ای
گلوله ای سرد
واین قلم بود که به خون خود رقص کنان بود
وافتان وخیزان از گریه کودکان وبازی بزگان به خودخواهی زمین ،می نوشت
او از دوستان شیطان می نوشت
از مدارس سازمان های ملل در غزه
قلم یک ریز می نوشت
درجای خواندم
امروز منبرگونه های مادران غزه روضه علی اصغردارد
وعلی اصغر های زمان به نیزه بودند وزنان شروه خوان
چگونه خندان باشم جای برای خندیدن نمانده است