يکشنبه ۲۷ آبان
|
آخرین اشعار ناب سید ظاهر موسوی
|
مهربان بنشين دمی پهلوی من ! باده ای بستان و آن را نوش كن آتش ِعشقت بسوزاند تنم بوسه ای ده ، شعله را خاموش كن دوست دارم بشنوم افسانه ها قصه ها از ساغر و پیمانه ها بس حکایتهای شیرین تر ز قند سر نهادن ها ، به روی شانه ها
يارمن آهنگ نو آغازكن ! یک دری تازه به رویم بازکن! دیگر از مجنون و ُ از لیلی مگو بال و پر بگشا ، چو من پرواز کن!
فرصت امروز را ازکف مده غصه و غم را به پشت سر بنه مغتنم بشمار این دم را که هست دل منه بر آنچه هرگز نامده
شورو شوقی گر مهیا گشته است فرصتی نیکو ، چو پیدا گشته است شادمان زی ، ور نه آنی بی خبر: ناگهان دیدی که فردا گشته است! با تو ام ای عشق من ، رویای من! غایت آمال من ، سودای من! ای تو نبض لحظه های خوب من شوق امروز من وُ ، فردای من
پیش من ای شوخ افسونگر بیا! بازهم نزدیک و نزدیکتر بیا! جامی از می بر کف و شیدا بیا! تا ستانم بوسه ای ، در بر بیا !
ماه ِ من ! در آسمانم جلوه کن! ازفروغت جان و دل ، تابنده کن! غم سراپای وجودم را گرفت شادمانم کن ! به رویم خنده کن! ای خوش آن عمری که با تو سر شود! عالم ما ، عالمی دیگر شود! کلبه ی تاریک من ، از نور ِ تو؛ پرتویی بگرفته روشن تر شود! بشنو از من تا بگويم عشق چيست عشق اگر عاشق ندارد عشق نیست وای بر آن کس که دراین عمر خویش زندگی کرده ولی ، بی عشق زیست ای نگارا! بی تو من ديوانه ام بی وجود ِ تو زخود بیگانه ام مرغ ِ بی بال و پری کنج قفس؛ خواستار آب و نان و دانه ام! سیدظاهرموسوی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.