سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 19 خرداد 1403
    2 ذو الحجة 1445
      Saturday 8 Jun 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۱۹ خرداد

        ای مردم!

        شعری از

        اندیشه شاهی

        از دفتر اندیشه شاهی نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۱۱:۳۰ شماره ثبت ۲۸۰۵
          بازدید : ۹۴۸   |    نظرات : ۱۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر اندیشه شاهی

        چه عجیب شبی است!
        هوای دلم ابری و بارانی.
        میخواهم گریه کنم.
        میخواهم غم عالم را گریه کنم.
        هیچ کسی نیست نزدم.
        لطفا بیا با من بنشین
        و گریه کن
        امشب میخواهم گریه‌ را سر کنم!
        بیا ببین من تنهایم در این جنگل.
        ببین همه گریه میکنند
        برگ\" درخت و همه و همه
        آه! جنگل
        آه جنگل، ای انبوه اندوهان دیرین
        ای جنگل چون دل من تنها، ای جنگل
        چو من خموش گریه آگین
        فریاد بزن
        نگاه کن رفیق
        من تنها در این دیار
        سر در گریبانم و پا به زانو نشسته ام
        ابرو گره افکنده چشمم از درد بسته ام
        اشک های پنهانی ام، کرده بالینم سیلاب اب
        آه جنگل! من فریاد میزنم بهر این ملت و مردمم
        آه مردم میدانید که از آشیان ان سر زمین بوی خون میاید
        خون پاک جوانان بی گناه ملتم
        پدر مسن بهر فرزندانش اشک خون
        میریزد!
        از سوی امریکا و پاکستان پیغام شومی میاید
        آه..آه..آه
        فریاد میزنم
        کسی نیست جز این برگ های سبز بهاری
        این درختان بی زبان
        که فریاد و دادم را بشنوند
        ای مردم
        من تنهایم در این شب تاریک
        شب بی ستاره!
        خورشید تاریک!
        اشک سیاه کهکشان‌های گسسته!
        آیینه‌ی دیرینه‌ی زنگار بسته!
        این سکوت شب تاریک را چطور باید شکست داد
        وای که این چراغ زندگی هم در چشمانم شکست خورد.
        ای جنگل ای مردم!
        کجا روم با این همه درد سر و غم دنیا
        صدای نم نم باران که ارامش بخش بود برایم
        حال دیگر اون باران هم راحتم نمیکند
        اون باران هم صدای ماتم
        بر گوشم زمزمه میکند!
        نمیدانم که این باران
        در سایه افکند کدامین ناربن ریخت
        خون میبارد
        در این جنگل
        و عاشق که تشنه است
        اواز می‌خواند
        این عاشق با آوازش ا ز کنج قفس پرواز می‌کند
        عاشق که می‌خواست
        همیشه عاشق بماند
        عاشق مریم
        و با عشق اون
        پرواز کند…
        ای مردم !
        چه کنم؟ آه بکشم
        و یا فریاد بزنم که همدرد و همراز
        شب‌های تلخ من بودی
        اخر چرا
        برگهای سبز فروردین را
        و ان گل های زیبای یاس را
        به دست باد دادی
        ای مردم !
        فریاد میزنم
        ای آتش خیس زقلبم شعله میچکد
        ای برگ سبز
        ای درخت خموش
        ، ای شعله‌ی سرد!
        ای خورشید زرد
        بغض در گلو ام را بسته
        تا کی این ستم
        تا کی این دکتاتوری
        تا کی خون ملت خواهد ریخت ای نامرد؟
        ای مردم !
        من نشسته ام به دربارت
        با زبانی خاموش
        و تن برهنه
        بس که پیچیده ام با درد و غم ان سر زمین
        دیگر نمیخوابم روی صندلی نرم
        با رویا های رنگین
        و نغمه های بهاری
        ای مردم!
        تویی همراز روزهای سرد زندگی من
        ای مردم!
        کمک ام کن
        آه مردمم میمیرد
        خون میبارد امشب
        دختر های زیبایی وطنم
        با پیرهن پاره پاره
        در بستر هوس سیاستمداران و جنرالان
        بستر مرگ را اختیا کردند
        ای مردم منم!
        با تن پاره پاره
        با سیلاب خون برگشتم برای شما
        خون می‌چکد ز تن پاره پاره ی من
        هنوز هم از زخم دیرین تاریخ
        ای پدر ای مردم! سینه ی من هم زخمی ست
        اینجا همه خجر میکوبند

        در سینه ی درد دیده ی این سر زمین.



        اندیشه شاهی.

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۳ شاعر این شعر را خوانده اند

        Guest

        ،

        میثم الهی خواه(قاصدک باران)

        ،

        طاها محبی (حزین)

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        محمدرضا آزادبخت

        م سر به سر اگر سرم برود هرگز نمی گذارم سر به نا سر رود در سرم این شد شش سر جناب فرشید خان جنگی در کارنیست غول شش سر نام شعرم است از دفتر بانوی ازلی
        افسانه نجفی

        تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
        فرشید به گزین

        ت ما را سریست با تو که گر خلق روزگار دشمن شوندو سر برود هم برآن سریم این میشه سه تا سر محمدرضاجان یعنی حداکثر قدرت ما پس قبول که ما سپر انداختیم اگر جنگ است
        محمدرضا آزادبخت

        ه شاه به میل خود هرگز سوار بر اسب نمی شود مگر ملکه خورشید آفتابش را کجتر کند ستیز با تو معنا ندارد وقتی خورشید خودستیز تر از همه تاج را بر سر گذاشت ااافرشید جان نمی دانستی من شاعر معنا ستیزم و گاهی معنا گریز اصلا مفهوم شعربرای من معنا نداردفقط زیبایی شعر برایم مهم است ای دشمن نازنینم غول شش اسر از دست تو عصبی ست
        فرشید به گزین

        دریافتمت که فر خورشید تویی فرشید کجا قبله امید کجا ااا چه مشاعره معناستیزی شده البت به جز قسمت شاهانه

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0