سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        ان ور مرزها

        شعری از

        عباس بر آبادی

        از دفتر رویش نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۹ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۰۶:۱۰ شماره ثبت ۲۷۸۸
          بازدید : ۸۴۳   |    نظرات : ۱۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر عباس بر آبادی

        من در مرگ
        به مرزهایی دور رفتم
        معلمی بود آنجا
        شاگردانش او را حضور، غیاب می کردند
        و مامایی که خودش می زایید
        هر بار کودکی مرده

        احساس بیگاری فلسفه می کرد
        همه در ابهام

        شک
        بازتاب اشیاء را در روح می دید
        لذت
        بازتاب روح را دراشیاء مزمزه می کرد
        علت پایانی غایب بود

        مسیح زنها را دوست داشت
        و می گفت
        ساده بیاندیشید

        مداد در تقابل با کاغذ
        ذهن زمان را تاریخ نگاری می کرد
        و در خیال انگار
        چیزی نو می نوشت
        اما باز هنوز
        در مصر فرعون اهرام می ساخت
        با تیر آهن
        ملات بتن
        چند ملیون برده شاد
        اندکی دموکراسی
        و نمرود بر روی نیل پل می زد

        جراحی زبر دست
        با حواس پنج گانه
        عقل را تشریح می کرد
        و از ضربان تند عشق غافل بود

        در دور دست
        پیرمردی با روح کودکیش گرم صحبت
        چایی می نوشید
        و هر از چند گاهی می خندید

        در افق محو فلسفه
        حکیمان حاکم شهر
        به دنبال فقیر می گشتند
        تا عینیت فقررا با او به جدل بنشینند

        مادری در اندیشه عشق
        پشت به پدر خوابیده بود
        پدر رو به دیوار
        به قاب عکس خالی زل زده بود

        امام زاده ها
        دلواپس اندیشه ها
        زیارت را ارزان کرده بودند

        دخترکی برهنه در معبد
        احساس شرم نمی کرد
        پیر زنی پیچده در جامه از خجالت سکسکه می کرد

        من در مرگ
        به مرزهای دور رفتم
        آنجا
        سوال از جواب سختر بود
        و مردم برای آرامش شوکران می نوشیدند

        آری اینچنین
        من سالهاست مرگ را زندگی کرده ام
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5