حوصله میخواهد...
باید نشست
باید نشست تار تارِ موهایِ ظریفش را بافت
عشق ، زن بود انگار
که از لبت آویزان میشد با حسرت
و نهایت
دور تنت میچرخید ،
حاله های نگاه جنون وارش. . .
عشق ، شبیهِ کفِ دستِ تو بود
همه چیز پیدا ، همه چیز روشن
و میان هزار خطِ درهم شکست خورده
تنها ، انحنای لبخندت برا من ...کافیست
پیدا کردن حسی
که از سر یک عالم زیاد است
وقتی ، دوستت دارم را به زبان می آری..
باید نشست
باید نشست...
در وخیم ترین حالت سنگ شدن یک مرد
فرو رفت
خودزنی ها و
شکستنش را دید
و آرام زمزمه کرد
عشق ، مرد بود انگار...
م.اردلی