وقتی مُردم
جسدم را کنارِ سروِ باغچه خانه ام
دفن کنید
بدون کفن !
تا تولدِ دوباره ای شکل گیرد در سرشاخه ها ، شاید...
و فاخته ها میان دستان ام که به سوی آسمان دراز است
تخم بگذارند !
تا هر بهار پرندگان سرودِ رویش را
روی آن بخوانند
و قطره های پاکِ باران غبار از تن ام بشویند
اکنون آن سروِ سبز
مرا به خویش می خواند ...!