لحاف پاییز
با نغمهی محزون عند لیبان ! نه
با بانگ یاهوی سرگردان ! نه
با نوحهی بوف حیران ! نه
با نوای شباهنگ شادمان ! نه
با غریو دژخیمانهی هزاران کلاغ
بر فراز بستر مرغزار هزار باغ
برخواستم از زلال سبوی شب
به آغوش نمناک صبح وصال
لحاف زرد پائیز گسترده است
بر کرسی دشت ابد
هر گوشهاش کرشمهای است
بر جمال رخسار وصال
این طرف شاهینی بر تک درخت عریان
نظاره می کند
رسوائی هوسناک سعی یک شغال
آن طرف شیری خفته با چشمان باز
میگسارد غمزه بر
تفریح خرامان غزال....
سوی دیگرغوکی برجهید
بر سر نیلوفر دلبسته فال
شبنم صبح ازل هم می چکد
از قضای جست غوکان کمال
سمت دیگر بال می شوید
زنجره در نهر آب
برکه را آرامشی افتاد از طُهر خیال
در کنارم بید مجنون می سرود
یک ترانه در افق گاه صبا
باد بود و بید بود و من بی ملال
آن طرف تربوریا پوش ازل
بیت های یک غزل را با نوای طف سرود
این طرف تر زمزم مست نگاه چشمه بود
چشم بود و چشم بود و چشمههای بی زوال
حمیدرضاابراهیم زاده 27/8/1392
تمامی حقوق نشر برای مولف محفوظ