پیش از این گفته بودم ؛
ها هیوا !!!
غمگین ترین ترانه بر دوش پرنده ی مهاجریست
که در حوالی همین حدود بی عبور
راه خانه اش را گم کرده بود و
آوازها ی جنوبی اش را باد
زوزه می کشید و
بافه بافه درد
بر اندوه شرجی شاعری
که شعر هایش را بی صدا می گریست ؛
می افشاند.
چه بگویم هیوا !؟
دلتنگ جرعه ای از همان آوازهای جنوبی ام
که در رسیدن به آرزوهای شمالی ام
پر پر شد.
آه از این دل نامُراد
که از پی ستاره ی بخت
راه شیری جنوب را
در صورت آبله گون این ماه بی رؤیا جستجو می کرد.
آخر با مُشتی واژه و چند ستاره ی خاموش
مگر می شود رؤیا های گم شده ام را
رصد کنم.
باید به پای تمام پروانه هایم
چشم زخمی ببندم. هیوا !!!
نمی دانم؛
امّا دلم شور می زند.
به گمانم باران بند آمده است.
واین مِه تا دقایقی دیگر
فرو بنشیند و دوباره
خانه پر شود از آواز همان چکاوک تنها
که راه جنوب را گم کرده است.
بهزاد چهارتنگی ( خاموش )
از مجموعه ی : هیوا در باد
سروده شده در شهر کرد90/1/27