دو بیتی بهار
مژده ای دوست بهار دل رسید
با عروج دیده ها گل ها دمیـد
کاش برگردد دوباره خاطرات
وقت برگشتن دلم عشقش ندید
***
خوش به حال دیده ها در راه ناز
مشعل افطار در راز و نیـــــــاز
دل نمی سوزد اگر چشم آفرید
صحنه ای کوتاه از بحر نمـــاز
***
دل اگر بیدار باشد غم ندیـــد
از اشک شور دیدگان زر آفرید
کاش می شد جنس آدم از طلا
پاکی و عزت به دلها می رسید
***
بگذر از هر کوه حسانی نکوســت
زخم دل خوردی تو از آزار دوست
آدمی دیدی ولی آدم نبــــــود
سنگ سختی روی و تن پوشیده پوست
***
از آدم و حوا رسیده این نوید
روز کوچ همرهان خواهد رسید
نوح صدها سال مانده دیدبان
در نهایت تلخی مرگش چشید
***
نیکی کردن با غریبان چون سراب
چاه می کندند در کوهی مــــذاب
ساده بودن با مریدان چون عســل
خوش گوارو خوش مزار و خوش خطاب
***
ثعلبی ناله نکن دنیا همیـــــــــن
هر چه می کاری همان روید زمین
آب اگر شور است و خاکش بی ثمر
شانص داری در فضا جاهت ببیـن
***
جاسم ثعلبی (حسّانی) 13/01/1393