عاشق ماه وشی گشته ام ای بی خبران

عاشق ماه وشی گشته ام ای بی خبران
واله اویم و افسوس ندارد خبر آن
یا خبر دارد و خود را زند او بی خبری
می کند عشوه به کارم که شوم دل نگران
گر خبر نیست ورا زین سر سودایی من
بار الها خبرش ده نرود با دگران
بپذیرد دل سرگشتۀ من را پس از آن
بخورد او غم ما بر روش خون جگران
ای صبا این خبر از من ببر آنسوی و بگو
که نخواهم دو جهان ماه رخی را مگر آن
عاقبت چاره کنم تا به وصالش برسم
چاره ای خوش بکنم بر روش حیله گران
مرتضی نیست ترا چاره به غیر از خمشی
بو که خاموشی تو خوش بنماید اثر آن

مرتضی