دوشنبه ۳ دی
نام روزهای ماه در ایران باستان شعری از بیژن آریایی(آریا)
از دفتر برگی از تاریخ نوع شعر مثنوی
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۲ ۲۰:۲۶ شماره ثبت ۲۴۴۳۲
بازدید : ۶۹۴ | نظرات : ۴۷
|
دفاتر شعر بیژن آریایی(آریا)
آخرین اشعار ناب بیژن آریایی(آریا)
|
نام روزها در ايران باستان
------------------------
1 ـ اورمزد : ساده شده اهورمزدا
2 ـ بهمن : انديشه نيک
3 ـ ارديبهشت : بهترين راستي و پاکي
4 ـ شهريور : شهرياري نيرومند
5 ـ سپندارمد : فروتني و مهر پاک
6 ـ خورداد : تندرستي
7 ـ امرداد : بي مرگي و جاودانگي
8 ـ دي بآذر : آفريدگار
9 ـ آذر : آتش، فروغ
10ـ آبان :آبها، هنگام آب
11ـ خير«خور» :آفتاب
12ـ ماه :ماه
13ـ تير :نام ستاره باران
14ـ گوش«گئوش» : جهان، زندگي هستي
15ـ دي بمهر : آفريدگار
16ـ مهر : دوستي،پيمان
17ـ سروش : فرمانبرداري
18ـ رشن : دادگري
19ـ فروردين :فروهر، نيروي پيشرفت
20ـ ورهرام :پيروزي
21ـ رام:رامش، شادماني
22ـ باد :باد
23ـ دي بدين :آفريدگار
24ـ دين :بينش دروني
25ـ ارد«اشي» :خوشبختي، داريي
26ـ اشتاد :راستي
27ـ آسمان :آسمان
28ـ زامياد :زمين
29ـ مانتره سپند :گفتار پاک
30ـ انارام :فروغ و روشنايهاي بي پايان
----------------------------------
(بنام خداوند جان و خرد
کزين برتر انديشه بر نگذرد)
بخوانم کنون من ز روزهاي ماه
تو داني چه باشد همه فرّ وجاه؟
نخستين که بودست وُرا اورمَزَد
به نام اهورا ، که او را سَزَد
سپس بهمن آيد ز انديشهْ پاک
نما يي زبهرَش، تنت چاک چاک
چو ارديبهشت؛ بهترين راستي
بيايد به سوم ،ني اش کاستي
که شهريوراست آنکه روزچَهار
شهنشاه پُرزور در اين گيرودار
سپندارُمَذْ، آيدش مِهر پاک
فروتن بُوَد، او فتاده به خاک
زخورداد ، برآيد همه تندرست
ز او رادمردي بیاید نخست
اَمُرداد ، چو آيد همان پايدار
ندارد چو مرگي وجودش بکار
ديْ بْآذر برآيد ز آن کردگار
بُوَد روز خوش ،مهر او در کنار
چو آذر بيايد جهان پر زنور
فروغ است و آتش ، نه زور
درآيد چو آبان به هنگام آب
بشويد درودشت را، با شتاب
چو خور بر زند آن بلند آفتاب
درآيد به ميدان چو افراسياب
سپس ماه پر نور، نماید به راه
همان بر شناسد رهی را ز چاه
در آيد سپس تيرْ در آسمان
نمادش که باران بُود در جهان
همه زادِ گيتي پر از مغز و هوش
بخوانند وُرا اندر اين جاي ، گوش
چو آيد ز در، روزِ پاک، دي بِمهر
فراوان رَو د خنده بر مَرد، چِهر
کنون گويمت من از آن مهرْ روز
که پيمانِ دوستي بُوَد جان فروز
سروش آمدش، گويمش من ز بَر
که زيبا نشان روز و فرمانْ بَر
رَشَن آيد و پر ز دادست و دين
بيايد پسش هُر مز فروَدين
همان روز ؛ که پيروز خوانند وُرا
بود وَرْهَرام روز نيکي تو را
چو از در درآيد که رامِش کند
همان روز رام ، او نوازش کند
دگر خوانم از روزِ زنده به باد
کنيم جملگي ميهنم شادِ شاد
ز پروردگار بر رسد اين چنين
که گويند وُرا از کهن،دي بدين
چو بينیش درآید به ايران زمين
چه روزي بُود بهتر از روزدين؟
اَرد يا اشي، مال و داراييست
خوشي خيزد از آن،چو زيباييست
ره راستي برگزين جان من
که اِشتاد را کن به تن پيرهن
فلک را بخوانید چنين يادمان
بيافتد درونش همان آسمان
چو کردي ز اينان هماره تو ياد
بخوان پس دگر روز را زامياد
همه سر خوش از ماه و برج بَرَه
چو از در در آيد، سپندْ مانتَره
به پايان بيايد فروغي چنان
چو گفتند اَنارام ، پس مردمان
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.