ایهام حضور ....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تا تو را لب زده ام مرتد دوران شده ام
بی جهت نیست که چون شعله فروزان شده ام
سر شورش که ندارد دل زنجیری ِ من
فقط از سرخی لبهات غزلخوان شده ام
دست در باد تکان دادی و ایهام حضور
تا به اعجاز غزل های تو انسان شده ام
دست تقدیر عجب دایره بر هم زده است
دف چه دیوانه و من دایره لرزان شده ام
گسل بغض تو پنهان شده در حنجره ام
قلعه ای ریخته است در بم ویران شده ام
گفته ای زلف بشوران و شکرخند بریز
جرعه ای لب برسانی خط پایان شده ام
دشنه از چشم تو جاری شده تا میش دلم
زخم شب خورده ام و گرگ بیابان شده ام
" میله های قفسم را نشمارم چه کنم ؟! "
من که در گوشه ی این دایره زندان شده ام
.
.
.
گرچه چندی ست در این قریه هوا سنگین است
حسّ خوبی ست ببین ! عاشق باران شده ام ....
پ . ن ...:
من که چون خواب بر آشفته ام از فاصله ها
کنج این دور ترین یاد ِتو پنهان شده ام
پ . ن ...:
***
تلخ و شیرین
شورش را درآورده اند
این همه بلوا کرده اند از هرسو
تا به خود بیاییم
دنیا یمان شیرین را دور میزند
و تلخی فرهاد روی دوشمان تیشه می شود.
بداهه