ازیرا هر دم از میهن سُرایم
بدانم جان من اندر کجایم
برای هر وجب از خاک ایران
چه خون هایی بدادند جمله شیران
خدا داند همیشه آن دلیران
همان رزمندگان و شیر گیران
پی نام و نشان هرگز نبودند
تمام خاک را ایمن نمودند
جوانان دلیر در پهنه خاک
بسان نره شیری چست و چالاک
نمودند پاسداری ، جان فشانی
به این امید که قدرشْان را بدانی
از آن روز ی نژاد آریایی
همان مردان که پیشه بی ریایی
کمر بستند همه در ملک ایران
سر انجامی دهند پیوسته شیران
بر این آباد خاک و پاکْ مردم
نبینند هیچ گزند حتی ز کژدم
نموده آستیاگ آغاز شاهی
که تا روبد ز میهن او تباهی
همه جان بر کفان مام میهن
نمودند جان فشانی مرد و هم زن
سرانجامش چنین آمد شه ماد
نگین پادشاهی داد بر باد
سپس آمد یلان ، شاهان بیدار
همه جنگی، همه با هوش و هوشیار
نشان از پارس داشتند و همه مَرد
بدانی هر کدامْشان پس چه ها کَرد
سپس اسکندر آمد ، او ز یونان
خدا داند چه کرد با خاک ایران
به هشتاد و دو سال در خاک من بود
ز جور و ظلم او چشمی نیاسود
همه مردم هراسان و غم آلود
ز بیداد و ستم ، از آتش و دود
که ناگه بر دمید از پارت امید
همان شاهان بسان نور خورشید
دمار از روز رومیان برآورد
زمین و آسمان را کرد پر گرد
ز اشکانی همان شاهان پیروز
همه دل خوش،همه شاد و دل افروز
در این پنج قرنُ اندر خاک ایران
فراوان بوده از روشن ضمیران
بر افتاده شهی از قوم پیروز
کنون خوانم به تو با آتش و سوز
ز بیداد زمان هر آنچه گویم
و یا از راه تاریخ هر چه پویم
کجا مهر وطن را من فراموش
جدا سازم ز خود ،چون دارمش هوش
بیامد شاه ساسانی به میدان
از آن است که وطن گشته پریشان
چنان که بایدش شاهی نکردند
ز مردم یاد گه گاهی نکردند
ستم ورزیدن و بیداد خواهی
از این باشد که گویم وجه شاهی
نداشتند آن همه شاه و سواران
به یغما پس سپردند ملک ایران
سپاه فاتح تازی برآمد
برآورد از شهنشاهانْ شان گَرد
هر آنچه که شهان اندوخته بودند
بسان هیزم آن را سوخته بودند
همه شاهی آنها رفت بر باد
ز شاهان هیچ کس دیگر نکرد یاد
--------------------------------------
چو ایران نباشد تن من مباد
بدین بوم بر زنده یک تن مباد