يکشنبه ۴ آذر
بال بزن! شعری از اندیشه شاهی
از دفتر اندیشه شاهی نوع شعر
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۷ فروردين ۱۳۹۰ ۱۵:۲۳ شماره ثبت ۲۲۶۳
بازدید : ۶۹۴ | نظرات : ۹
|
آخرین اشعار ناب اندیشه شاهی
|
دیروز در اسمان تاریک زندگیم پرنده ها این سو و ان سو بال میزند فریاد زدم و فریاد و گفتم که تو چه بی قراری اي دل بي قرار من بال تو در حصارهاست شانه به شانه مي شديم اما امروز از هم جدایم اخر چرا؟ تو با من شدی خسته تا به دوش رنگ شب و روز هم از این دنیا پرید از همان زمان تو شدی خاموش و خاموش.
آه كه تا دلم چه بی صبرانه منتظرت است و می تپد برایت ناله هایم و فریاد های شب تنهایی من ز ني ربودی و رفتی اب و هوا هم چو شراره اي جهيد افتاب این بهار هم شعله میوزد و سیگارم اشک میریزد ز درد تو. در دلم هر شقايق است میبینی آن چه بود به جانم همه اش فدای تو عزیزم ببين چه زجر میکشم در میانی این همه بازی های کودکانه ات رفتی و هیچی نگذاشتنی برای یادگاری مان.
اندیشه شاهی.
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.