هر فصل من فصل پراندوه خزان باشد
وقتی بهار من به رنگ زعفران باشد
همرنگ دریاها نباشد چشم تو اما
امواج چشمان نگارم بیکران باشد
پیداکنند آخر ترا انبوه شیرینها
ویلای زیبایت مگر در آسمان باشد
اصلن حریف من نخواهی شد اگر روزی
خشم تو ببر جنگل مازندران باشد
زخمی شدند از بعد طوفان بره آهوها
در کوی تو شاید شغالی گرگ سان باشد
هرکس بجز تو واژه هایم را نمی فهمد
تا بره شیرین شعرم بی زبان باشد
زخم جوانان از کدامین تیر پرتابیست
در شهر یک زیبا فقط ابرو کمان باشد