ای زندگی مــا
در پی صبح بی خورشیدیم
با هجوم گل ها چه کنیم؟
جویای شب های پر ستاره ایم ،
با شبیخون روز ها چه کنیم؟
در آن سوی باغستان عشق،
دست ما به میوه بالای درخت نرسید.
ما جدا افتاده ایم،
و ستاره همدردی بالاخره از شب هستی سر میزند.
ما که میرویم،
و آیا در پی ما،
یادی از درب ها خواهد گذشت؟
ما رد میشویم و می گذریم،
و آیا غمی به جای ما در سایه خواهد نشست؟
در خیرگی یک بوته،
کو سایه لبخندی که گذر کند؟
از درز های اندیشه ما،
کو نسیمی که میان این درز ها آید؟
پیدایش رمزی در درز های نگاه ما نیست.
میان لبخند منو لب تو،
خنجر زمان در هم شکست.
لحظه ی من در راه است.
و امشب.
بشنوید از من.
امشب،لبخندی به فراتر ها خواهد ریخت.
بدون هیچ صدا،
شب،خواب ها را میشکافد.
و من خندان به پیشوازش خواهم شتافت.
در شب تردید من،
میروی با موج خاموشی کجا؟
بیا برگردیم.
و نهـــــراسیم،
بیا در باهار خواب آن روزگاران نوشابه ای سر بکشیم.
غم چه داری؟
امشب با من همبستر شو،
درندگان در خوابند.
آفتابی شو.
چشمانت را به من بسپار که مهتاب آشنایی فرود آمد.
همین امشب را با من همبستر شو ماه من.
در باغستان من،شاخه بارور خم میشود.
در جنگل من ،از درندگان نام و نشانی نیست.
دستانت را بگشا،تا تنهایی بگشاید.
لبخندی بزن،تاریشه کلام بلرزد.
بیا تا امشب با ماهی ها گردش کنیم،
و آب زندگی را شیار دهیم.
بیا امشب این اتاق محبت را ترک نگوییم.
جامعه اینجا ترسناک است.
بیرون این اتاق سیاه ترین مار ها می رقصند.
و گوش کن،
گوش کن چه زمزمه میکنند:
ای زیبا ترین اندام ها،برهنه شوید که گزیدن نوازش شد.
ماه من ،هستی ترس انگیز است.
"میلاد صادقی"