يکشنبه ۴ آذر
|
آخرین اشعار ناب فاطمه بهادری
|
دوچرخه ی شکسته ام
افتاده کنج حیاط
روش می شینن کبوترا
با غصه کنج حیاط
دوچرخه ی شکسته ام
مهربونه چون خدا
حرف می زنه با قمریا
با خنده توی حیاط
دوچرخه ی شکسته ام
زل زده توی چشمام
با زبون بی زبونی
حرف می زنه با چشمام
خاطره ها مرور می شند
خاطره ی روز سرد
من و اونو بابا بودیم
مهمون اون روز سرد
بابا برام خریده بود
دوچرخه ای خال خالی
من و مامان می خندیدیم
با چادر گل گلی
بابا می گفت حالا دیگه شما دو تا رفیقید
عین من و مامان باید قدر هم و بدونید
دوچرخه ی شکسته ام
اون روز چه ناقلا بود
همش منو زمین می زد
اون روز همش بلا بود
دوچرخه ی شکسته ام
همرنگ آسمونه
دوسش دارند پرنده ها
از بس که مهربونه
دوچرخه ی شکسته ام
افتاده کنج حیاط
روش می شینن کبوترا
با غصه کنج حیاط .
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.