"برای آسمان دلگیر فردایم"
خوابت نمی آید به چشمم
چشمم به خواب نمی آید
اصلاَ به چشمم خواب نیامده می رود...
فرسودم
تب کردم
از بس که لم دادم پشت این چشم خالی
این آسمان خیس پوشالی
ندر کردم دلم را
- ببرم یا نه ببرّم-
به پیشواز چشمانت
که هیچ
به قربانگاه !
حالا که دل بریده ای
بند
دلم را بریده ای!!!
کدام ققنوس به آتش می کشد افسانه ام را؟!
چه می کنی
اشک های روانه ام را ؟!
دستم
دستم
شکسته دستم
اصلاَ بشکند دستم
به پابوس کدام نفست وبال گردن می شود؟!
نگو خیال است این هجوم بارانی
تو خیال منی
خودت را نزن به بی خیالی
تو که نشسته ای – هزار روز شمردم از یک –
در خیالم بهانه باز بهانه می گیری.
دستم به فرمان است و
هیچ
دلم به فرمان نیست.
پر پرم
تیغ میزنی
دلم را لای مژگانت
قصاب شده ای
گوشه ی چشمت
یک آسمان نگاه باران خورده ام جا مانده
افسوس!
لبت
گر گرفته از هرم نفسهایم.
ببین آه نمی کشم آه ه ه ه!
بگیر این انگشتان تا خورده را
پیچیده در تار و پود شال گردنت ...
به بند کشیده ای مرا
رها نمی شوم
نذر می کنم تمام دل سروده های عاشقانه را
برای دیدنت!!!!....
" ببخش تمام حجم تقصیرم!"