يکشنبه ۲ دی
اندیشه ی سهراب شعری از عماد بهاری
از دفتر گله از شب نکنیم نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲ ۲۰:۲۱ شماره ثبت ۱۹۶۹۹
بازدید : ۶۲۵ | نظرات : ۳۱
|
آخرین اشعار ناب عماد بهاری
|
از گلستانه ی اندیشۀ سهراب
مرا می شنوید
از همان قایق موعود
که می خواست بیفتد در آب
و در همسایگی اش
" پشت دریاها "
کلبۀ سبز مرا می یابید . .
یاد سهراب بخیر
در دل یخ زده ی آینه ها
صورت پیر و چروکیده ای از درد بشر را می دید ..
آسمان بود ..
کمتر به زمین می آمد ،
یاد دارم می گفت :
" آب را گل نکنیم " . .
گفتم ای هم سوگند
آب را گل کردن ،
در زمین عادت دیرینۀ ماست ..
اینطرفها که کسی
فکر دنیای کبوترها نیست ..
دیربازیست که مردم اینجا
کوزه ها را ،
بی سبب بر سر هم می شکنند .. !
در همین نزدیکی
کودکی هست ،
که در حسرت یک تکه ی نان می میرد ..
نانِ خشکیده دگر
ندهد مُفت به درویش کسی!
دیدم از گوشه ی چشمش ناگاه
خونِ دل می چکد و می گرید ،
گفتمش وصف زمین
بیش از این با تو بگویم سهراب ؟
گفت همسایه بس است ..
این سراپرده ی خاموش
پر از خار و خس است ..
این ستم خانۀ تاریک دگر ،
جای من نیست رفیق
" کفش هایم کو ؟ "
باید بروم ...
=======
« 1390/6/21 - عماد بهاری »
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.