1. اندوه کال
آفت زده دوباره به باغ
خیالمان
جویا
نشد چرا کسی از ذکر حالمان؟
ما در هجوم باد به توفان رسیده ایم
کی می
رسد شب خوش بعد از وصالمان؟
گفتی
که می وزی شبی همچون نسیم خوش
ما
مانده ایم و آرزوی دیر سالمان
آقا
بیا که روزمان از شب سیه تر است
صیقل
بده دوباره به زنگ ملالمان
مائیم
و این دل پُر از زنگار روزگار
خواجه
بزن تفعُلِ تعبیر فالمان
((خاموش
)) هر نفس تو را فریاد می زند
داری
خبر از این دل و اندوه کالمان
از
مجموعه ی : نان و غزل
بهزاد
چهارتنگی (( خاموش ))
سروده
شده در شهرکرد 15/12/89
ساعت3:13 دقیقه ی بامداد
*******************************************
2. غم عشق
ندارم تاب باور کن غم عشق تو
خوردن را
گُزیدم من تو باور کن چنینم جان
سپردن را
اگر بر دارم آویزی وگر مصلوب می
گویم
ندارم بیش ازاین دیگرغم عشق
توخوردن را
بگو تا کی چنین باید کشم بار غمت
بر دوش؟
توانم نیست باور کن چنین نوبت
شمردن را
نمی خواهم ببازم سرسری اینگونه سر
بر دار
تو می دانی نمی ارزد پشیز اینگونه
مردن را
نمی دانم چرا در عشق خود اینگونه
بی رحمی
رها کن خوی چنگیزی ، سماجت پا
فشاری را
به بالینم بیا امشب ببین
((خاموش)) خاموشم
توانم نیست می دانی غمت از دل سِتُردن را
از مجموعه ی: نان و غزل
بهزاد چهارتنگی ((خاموش ))
سروده شده در شهرکرد 16/12/89
ساعت 2:33دقیقه ی بامداد