هنوز آشیانه ی دلم
اشتیاق عشق !
هجوم اندوه
مکث کرده برمرداب سینه ام
شکوفه های بهارانم
همرنگِ خزان !
مهمانم ، حباب چروکیده ی شب
ودلم خوگرفته به تلخی ساغر !
مهتابم باش
میان سنگ لاخ کوره راه عشق
تا درامان باشم
ازگزند خارهای سردرآورده ی کویردل
میخواهم بنشینم زیر پلکهای نورانی ات
سیرابم کنی ازگرمی نگاهت
با عطر شقایق گونه ی دستانت
مرهمی باشی برجویبار خسته ی چشمانم
سربربالینت گذارم
سرمست شوم ازنسیم گیسوانت
**==**==**
دیوانه ترازمن که دراین خانه کسی نیست
آلوده به عشق هستم وُیک هم نفسی نیست
باغیست که خشکیده ترازفصل خزان است
غیر ازگل پژمرده ی من خاروخسی نیست
گلخانه نه گل دارد وُ صحرای کویر است
بی شاخه وُ بی برشده ،جای هرسی نیست
بی تابم ازاین عشق وُ دو رنگیِ زمانه
پوسیده دلم ازغم هجران ، هوسی نیست
دل خسته شده ، بسته شده راه محبت !
بختی که گره خورده ره پیش وپسی نیست
بیهوده نشستم بزنم بردل خود چنگ !!
وقتی که دراین خانه صدای جرسی نیست
s@rv