ضمن عرض تشکر از شما عزیزان همراه و ممنون از تسلیت
شما دوستان آنچه سرودم بداهه ای بود در حالی گریان و پریشان که دیشب خبر فوت مادرم را شنیدم .
آه که دلم سوخت و چقدر درد داشت این زخم ..........
دیروز، خبر آمد، چون طوفانی در دل،
خواهرم گفت: «مادر رفته، در شهری غریب».
چشمانم، دریاچهای از اشک،
که هر قطرهاش، یاد تو را در دل میکارد.
یک سال دوری، چون سایهای سنگین،
که بر دوش قلبم نشسته، بیرحم و سرد.
آخرین خداحافظیام، با دعوا و کینه،
حالا، در این ویرانی، دلم پر از درد است.
مادر، ای گل سرخ باغ وجودم،
چرا در غم دوریام، بیخبر رفتی؟
خاکت کردند، در سرزمین بیصدا،
و من، در این بیپناهی، گم شدهام.
خواهر و برادران، در حقم جفا کردند،
چون پرندهای که در قفس تنهاییام،
فقط صدای سکوت است که میپیچد،
و یاد تو، چون نغمهای در دل شب.
ای مادر، ای نور زندگیام،
حالا که رفتهای، آسمانم بیستاره است.
یاد تو، چون نسیم ملایم بهار،
در دل من میپیچد و میرقصد.
ندامت در دل من میتپد،
چون زخم عمیق بر دل سنگی،
که هیچ مرهمی نمیتواند آن را التیام بخشد.
من، در این ویرانی، بیپناه و بیقرارم.
حلالیت میطلبم، ای روح پاکت،
که در دل من جاودانهای.
ببخش آن روزها را که ندانسته،
دلت را با کلمات بیفکر آزردم.
حالا، در این بیپناهی،
فقط یاد توست که گرما میبخشد به جانم.
ای مادر، ای چراغ زندگیام،
بدون تو، من داغانترینم.
سروده غمگینی بود .
قلم روانی دارید
برقرار باشید .