دوشنبه ۵ آذر
|
دفاتر شعر کمال حسینیان (حزین)
آخرین اشعار ناب کمال حسینیان (حزین)
|
هنگام غروب که خورشید رخت می بندد
و سرمۀ غم بر چشمانِ افق
... می ساید
دلم می گرید... خدایا
باز امشب چه خواهد شد ؟
دیدگانم منتظرند امّا !!!
به چه ؟ به نداشته هایم ؟
به حسرت هایم یا ...
نمی دانم !
نگرانم ،از چه نمی دانم ؟!
آسمان رختِ سیاهش را
دوباره بر تن کرد
بر مرگ دلم ؟ یا آرزویم !
دوباره بر تن خواهد کرد
رخت سیاهش را
غم خواهد آورد سپاهش را
من واهمه ای ندارم از جان
ولی دلهره بسیار ...
هیچ کس ندارد بر من
نگاهش را
اگر غم لشکر انگیزد
تا کجا خواهد که خونم را بریزد ؟
کیست با مَرد مُرده
بستیزد !
و بگریزد
در سیاهی شب !
ای اجل دوست می دارمت
و حرمتت را پاس
و غروب
آری غروب مرگ منست
=====================
آی آدمای نیما را سرمشق خود کردم تا ریتم آن را بیاورم ولی افسوس که نتوانستم
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.