سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        شعر و شاعری

        شعری از

        صادق فهیمی

        از دفتر احساس نوع شعر شعر و شاعری

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۳۰ شهريور ۱۳۹۲ ۲۱:۰۸ شماره ثبت ۱۸۴۶۱
          بازدید : ۶۱۴   |    نظرات : ۱۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر صادق فهیمی

        کنج سرماي زمستان

              دل اگر شاد نبود

                   مي‌توان شاعر بود

        مي‌توان از قلم سوخته و کاغذِ ني

                 قصه شمع و گل شبپره را باز نوشت

        مي‌توان عاشق بود

                   دو سه ديوان ز دل سوخته‌اي شعر سرود

        مي‌توان غافل بود

                  ز همان کوچه نشيني که زسرماي شب پيش بمرد

        ز همان‌ کودک‌ يک‌ ماهه که از سردي‌ شب‌ مي‌لرزد

        و چراغي به سرا خانة او روشن نيست

        و چه زيبا مي‌گويد

        « شاعري، زخم زبان مي‌خواهد

        نه معاني نه بيان مي‌خواهد »

        يادم آمد که ز پايان بهار

        دل ما يخ زده سرما بود

        نه گل خنده به لب غنچه نمود

        ونه  آن شاخه دل ميوه سرخي بنمود

        و چه سرمايي ماند

        ز همه خاطره هايي‌ که براين‌ صفحه‌ دل نقش‌ کشيد

        خط خطي هاي زماني که دمي باز نماند

        و از آن، مانده در اين خاطره ها،  زشتي ها

        و نگاهي که بر آن مي‌چرخد

        و دلم مي‌سوزد

        از همان چرخ نگاهي که خراشيد مرا

        وجدان را

        سيرت پاک من انسان را

        در سرا پرده اين فطرت پاک

        چه اثر مانده ز خورشيد پگاه

        و از اين سردي و سوز

        اشک چشمان من الوده و تاريک، ز غمها گشته

        قطراتي که بر اين چهره جلا مي‌بخشد

        شده  همسان بلور

        خشک و بي روح و روان نيست به هنگام سجود

        بغض آواز من از قژ قژ در سرد تر است

        رنگ رخسار من از مرده تنان زرد تر است

        گوئيا زندگي آغاز ندارد مارا

        تا دمي در دل آن رقص کنيم

        جرعه‌اي از مي خونين بچشيم

        جامه خود ز قفا چاک کنيم

        نغمه عاشقي آواز کنيم

        و ببينيم که يار مي‌خندد

        و ز گرمايش و از شوق، جهاني سازيم

        که در آن حادثه،   پر پر نکند گلها را

        و لگد مال خشونت نشود دلهامان

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        7