دوشنبه ۳ دی
شهر غريب شعری از محمد دبیری
از دفتر توي يك شهر غريب نوع شعر
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۹ ۲۱:۲۸ شماره ثبت ۱۸۰۸
بازدید : ۱۰۰۱ | نظرات : ۸
|
آخرین اشعار ناب محمد دبیری
|
شهر غريب توي اين شهر غريب وسط دشت كوير آخرين نگاه من به غروب خورشيده موقع غروب دشت توي تنهايي شهر ميون باغ بزرگ لاي بوته هاي گل قاصدك نشسته بود قاصدك بي خبره! خبر دل نداره! خبر دل اگه داشت واسه من ندا ميداد تو نگاه قاصدك صحبت وفا نبود صحبتي هم اگه بود از من غريب نبود قاصدك بي خبري!؟ خبر دل نداري !؟ توي اين دشت كوير من غريبم توي شهر واسه تنهايي من هيشكي همسفر نشد همسفر اگر بشي برا تو جون ميزارم واسه خوشبختي تو همه چيزو ميشكنم همسفر اگر نشي آخرش دق ميكنم زير اين بارون وبرف عاقبت يخ ميزنم
قاصدك بي خبره! خبر دل نداره! خبر دل اگه داشت واسه من ندا ميداد تو نگاه قاصدك صحبت وفا نبود صحبتي هم اگه بود از من غريب نبود قاصدك بي خبري!؟ خبر دل نداري !؟ توي اين شهر غريب من نشستم توي غم واسه تنهايي من هيشكي همسفر نشد توي اون غروب سرد دلم از غصه شكست
|
|
۱ شاعر این شعر را خوانده اند
Guest
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.