سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        بر آن شدم پاسخی به این دو دلداده بدهم.امید است که سالیان سال در کنار هم باشند.

        شعری از

        بیژن آریایی(آریا)

        از دفتر برگی از تاریخ نوع شعر دلنوشته

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۲ ۰۶:۵۸ شماره ثبت ۱۶۱۸۹
          بازدید : ۵۶۷   |    نظرات : ۲۸

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بیژن آریایی(آریا)

        پاسخ من به عاشق برو جانا به آینده بیاندیش سعادت هست در آینده ات بیش کدام عشق و وفا گفتی، ندانم اگر دیدی وفایی گو ، بدانم همه گویند از روزنخست من بمانم بهر تو،گر پاره پیرهن نمایندم همین خلق و همه کس تو را دارم همین خوب است این بس چو رفتش چند روزی زین معما ز تو پرسد بگو برمن تو آیا به غیر از من کسی را دوست داری و یا جز من تو را باشد نگاری سوال دوم و سوم.....بیاید چنان کز دلبری چیزی نشاید همه حرف نخستش را که گفته فراموشش شود آن حرف و رُفته خیال و ذهن و هوشش را بگویم دگر چیزی ندارد من بروبم برو جانا به فکر زندگی باش تو اسرار دلت را کم بکن فاش هزاران دلبر و دلدار ببینی ز گلبرگ یا گلش چیزی بچینی نمی گویم که بد باشد خیالت برو پیدا بکن اهل و عیالت برایش تا بخواهی همچو تو هست ببینی عهد و پیمانی که او بست برای شخص تو باشد فراوان اگر این یک نشد برگیر تو از آن ولی هوش و حواست جمع باشد زبی هوش و حواسی غم بزاید خودت دانی، به تو گفتم چه ها کن تو خواهی گوش ده یا بر کن ازبُن اگر از بُن کنی عمر و جوانی به تعمیر در نیاید،چون ندانی ولی من پیشنهادی دارم ای یار از این جنگ و گریزت دست بردار بروبا هم بسازید روزگار را ستایش پس کنید پروردگار را از این قهر و ستیز در زندگی هست خوشا آنکس که بار عشق را بست دوای درد تو یک عذر خواهیست بگو او می پذیرد این دواییست که هر بیمار عشق را زنده کرده دو دلدار را به هم پاینده کرده برو پیشش بگو ای دُخت تهران ز تو پوزش بخواهم،راحت جان ولی قولی که دادی مرد مردان نگردی تو ز قولت همچو آسان الهی تا ابد سرشاد باشید بسان مرغکی در باد باشید ------------------------------------- پاسخ من به معشوق کنون با تو بگویم دُخت تهران تویی که برگزیدی بهتر از آن چه شد پس آن همه شورِ دلارام چرا گشتی تو بهر دیگری رام؟ مگر یادت نیاید که نگارت همانی که شب و روز در کنارت ببود آن یار و غمخوارجوانی خطا کردی، تو آیا هیچ دانی؟ برو دختر به فکر زندگی باش که فردا بچه نیستُ هست تَر جاش اگر خواهی به دنیا نیک باشی برای زندگیت بنما ت**** بسازآن زندگی را مهربانم توانی تو من این را نیک دانم نه امروز و نه فردا بل همیشه درست گفتند علف سبز است به ریشه چرا با هم شما اینگونه هستید چه شد درهای عفو را سخت بستید ز قول وز قرارهای دو دلدار فقط دیوار کوچه هست خبر دار برایت روزگار خوش بخواهم قضاوت می کنم در دادگاهم یکی باید بسازد سنگ زیرین گرت خواهی بپایی عمر شیرین برو دختر ز او پوزش طلب کن جوان است و دلش را بَر کَن از بُن اگر فردا روی از عذر خواهی خدا داند که دُخت مثل ماهی بسازید با هم و شیرین نمایید بساط زندگی را،چونکه ماهید ---------------------------------------- امیدوارم که به وصال هم برسید.شاد باشید
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5