دوشنبه ۳ دی
|
آخرین اشعار ناب محمد دبیری
|
زهر جلاد
من از این میکده و پیرمغان بیزارم وقت نوشیدن از این جام شراب؛ بیزارم
آنچنان باده بدادند سرم از هوش برفت مستی باده تلخی که از آن بیزارم
جرم مستی بزنند حکم جنون بر سر من من از این محکمه و قاضی شرع بیزارم
دل اگر عقده گشاید بر سرم تیغ کشند من از این مطرب ومی در شب تار بیزارم
زهر آن دشنه جلاد در این ظلمت شب شب تار و انتظار؛من از آن بیزارم
ای جفا کرده به دل با تو چه گویم سخنی تو چه دانی که من از حال خودم بیزارم
راستی آن مشق که دادی ننوشتم به درست خط آخر نقطه چین بود من از آن بیزارم
بغض اگر سینه گشاید چه کند با دل من من از این سازو دهل در دل شب بیزارم
وصف عیش است نکشم منت خلق من از این باده فروشان ؛جملگی بیزارم
یزد
تیر ماه 92
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.