دوشنبه ۳ دی
|
دفاتر شعر عبدالله خسروی (پسر زاگرس)
آخرین اشعار ناب عبدالله خسروی (پسر زاگرس)
|
در خیال نقاشم
طرحی از آخرین وداع
کشیدم
از وقتی رفته
زندگی در کوچه ما سرد میگذرد
این قصه را تنها مینویسم
یکی بود یکی نبود
در انتهای کوچه باران
خانه ای بود
پر از بوی بهار
نامش پرستو بود
بال نداشت
ولی
در خیال من همیشه پرواز میکرد
پر از زندگی بود و
زیبا
بیچاره دلم
با چراغ خانه شان
روشن وخاموش میشد
او که بود
نان نبود
اما
عشق در سفره بود و
همین مرا بس ..
پاییز که آمد
پرستو کوچه ما کوچ کرد
کاش میدانست
با خیال من چه کرد
حال با خودم تلخ مانده ام
نان در سفره هست و
عشق نیست..
خیس حرف میزنم
دلم پر ابر است
دلهای ابری
در شب های مهتابی
دست تنهایی شان را
میگیرند و
پشت چراغ قرمز دلتنگی
آوازهای خیس
گوش میدهند..
عبدالله خسروی(پسرزاگرس)
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.