سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 6 ارديبهشت 1404
    28 شوال 1446
      Saturday 26 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        ای برادر تو همان اندیشه ای ما بقی خود استخوان و ریشه ای مولانا

        شنبه ۶ ارديبهشت

        تن پوش

        شعری از

        ساناز زبرشاهی

        از دفتر محوِ ماه نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ دیروز شماره ثبت ۱۳۷۲۷۴
          بازدید : ۳۶   |    نظرات : ۵

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر ساناز زبرشاهی

        مــرا زنجیــر کن در بازوانـت ، درمیانِ امـنِ آغـوشت
        مــرا تَن کُن بِجـانت ، یـارِ شیـرین ، جـایِ تـَن پوشـت
        میانِ چشمهایت میشود ، منظومه ای ازشعـرها را دید
        درونِ چشمهایت عشق میرقصد،فدایِ چشمِ مدهوشت
        بزن هرچه بغیراز«ما»،در این ویرانه«من»پیداست، ویران کن
        مرا دیوانه کن ، دیوانگی ها میکنم، من دوش بَر دوشت
        بزن  خُـم خـانه را بِشکـن ، من این دیوانـه را ، دریاب 
        بنوش از جــامِ لب هایم ، همین یک جرعه را ، نوشَت
        دگـر از من نشـانی نیست، پس از آن خـواب طـولانی
        در آن مخمــلِ  بی پایـان ، میـانِ عشــق  و آغــوشت
        ۲
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        ۳ ساعت پیش
        درود بانو
        بسیار زیبا و دلنشین بود خندانک
        ساسان نجفی(سراب)
        ۱۴ ساعت پیش
        درود بر شمابانوی گرانقدر..
        بسیار زیبااااست..
        خندانک خندانک
        خندانک
        سعید بیانلو (پرواز آرزوها)
        ۵ ساعت پیش
        درود بر شما

        در جهان گشتم پناهی غیر از آغوشت نبود
        حال من در تنگنای بازوانت دیدنی است
        .......................................................
        ✍️ سعید بیانلو
        سعید بیانلو (پرواز آرزوها)
        ۵ ساعت پیش
        بزن هرچه بغیراز ما، در این ویرانکده پیداست، ویران کن
        مرا دیوانه کن ، دیوانگی ها می کنم، من دوش بَر دوشت


        بزن خُـم خـانه را بِشکـن ، من دیوانـه را ، دریاب
        بنوش از جــامِ لب هایم ، همین یک جرعه را ، نوشَت
        محمدرضا آزادبخت
        ۲ ساعت پیش
        خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1