یک غزل، یک ترانه و یک رباعی از مهدی ملکی الف
هوای سردِ عشق
با غمت آواره هستم در هوای سردِ عشق
آخرش بعد از تو میمیرم شبی از دردِ عشق
عاشقت بودم ولی چیزی ندیدم غیرِ غم
بی گمان رحمی ندارد قصهی نامردِ عشق
رفتنت آخر به چشمم شهر را خاموش کرد
کوچهای دلگیر را دادی به این شبگردِ عشق
زندگی را بی طراوت کردهای با دوریات
حسِ سرسبزی ندارد فصلهای زردِ عشق
کاش هر شب عابری غمگین نبودم بعد تو
با غمت آواره هستم در هوای سردِ عشق
پر از نوری
نفس هستی برای من عزیزم
تنم با عطر جونِت زنده میشه
به من دائم انرژی میده عشقِت
تو باشی شاد و خوشحالم همیشه
بمون وقتی دلم هر لحظه تنهاست
که آغوشِت برای من پناهه
پر از نوری و روشن میشه دنیا
وجودِت واسه شبها مثل ماهه
منظم کن برای من جهان رو
نباشی قلبِ این شاعر خرابه
دلم بی عطر تو نابود میشه
ازم دوری کنی واسم عذابه
تو باشی روزگارم سبز میشه
برای شهرِ تقدیرم بهاری
نگاهم تا شبی لبریزِ اشکه
تو تنها یارِ این چِشمای زاری
چِشای عاشقِت از بس که نازه
دلم رو مست و با احساس کرده
برای خونهی من شمعِ عشقی
که این پروانه اطرافت بگرده
خوشبختترین
چشمان تو آسمانِ دنیای من است
هی غرقم و آغوش تو دریای من است
خوشبختترین عاشق عالم هستم
تا عشق تو در قصهی زیبای من است
شاعر: مهدی ملکی الف
زیبا هستند