سه شنبه ۷ اسفند
دروغ گوی جادوگر شعری از مولود علیزاده
از دفتر شعرناب نوع شعر قصیده
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۳ ۰۱:۳۴ شماره ثبت ۱۳۶۱۰۶
بازدید : ۴۸ | نظرات : ۶
|
آخرین اشعار ناب مولود علیزاده
|
روزی یک انسان جادوگر
بیا ببین چه توری پهن کرد
با اشغه ی چشم و سحر درون
آن من را با خود زبان بند کرد
در آن زمان که از بررش در پی
جرعه ی شرابی حیران بودم
آن را از بر من دریغ می کرد
و به نا حق برای زلف خود
تعریف: کلاه کلاه . سرسرکرد
|
نقدها و نظرات
|
مادربزرگ م و پدر بزرگ راضی نبودند .داییی ام را دزدید برد عقد کرد .یک کاری کرد زن دایی ام داییی م شاهرگ دست ش را زد | |
|
نه والا با آنقدر خوبی کردیم ۲ تا بچه ناقص برای دایی ام به دنیا آورد ما بزرگ شان کردیم .اگه ما و خانوادمان شخصیت مان بد بود این زن داییی ایم داییی من را نمی دزدید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
اتفاقا چند وقت پیش یه کلیپ طنز می دیدم در مورد زنداییها... خیلی خندهدار بود، خدایی چرا اسمشون اینهمه بد در رفته؟
از طرفی یه جا دیگعع خواهرشووور بد میشهعع...
آخر سر نفهمیدیم
زن دایی ها بد هستند یا خواهرشووورها😂
ولی بنظرم همهی اینا بسته به شخصیت خودمون داره... انشاءالله بد نباشیم تا بد نبینیم...
(البتعع منظورم به خودمه...
درود بانو
موفق باشی