خداحافظ پرستویی که رفتی
اگر چه قامت ما را شکستی
دلم از شیشه بود و طاقت از سنگ
زدی بر هر دو روی سکه ام چنگ
تو سنگم را طلب کردی به مستی
زدی بر شیشه و قلبی شکستی
نصیحت میکنم.حرمت نگه دار
نقاب عاشقی از چهره بردار
مزن از عشق و از دلدادگی دم
که سهم ما زیاد و سهم تو کم
گواه ما همین قلب شکسته است
نشان از ما همین بی جان خسته است
که شاهد دارم از دیدار ایام
از آن لحظه که افتادیم در دام
زبی تابی شدم همتای مجنون
دلم را کردم از دلدادگی خون
برو از کیش ما لیلی نبودی
اگر بودی به خاک افتاده بودی
تو را دیدم که بودی شاد و خندان
زلب پر خنده ها پیداست دندان
گزیدی خلوت ما را به خنده
نفهمیدی بهای غصه چنده
گشودی پر به سوی زر پرستان
نکردی حرمت زیبا پرستان
تو را از دل بریدند و کشاندند
ز سر تا قامتت را زر فشاندند
عزیزم دیده ات را باز تر کن
ببین دنیا زرسوایی حذر کن
بدان این زر فروشان دل ندارند
به جز حال و هوس چیزی ندارند
نصیحت میکنم اما ندانی
بمان تا عاقبت روزی بدانی
(15/10/78)